محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین گل پسر مامان و بابا

گربه ها دخترند

دیروز که داشتم محمد امین را از مهد کودک می آوردم گل پسرمون مثل همیشه دنبال گربه ها بود. بعد که خسته شد دستشو داد به من و گفت مامان چرا گربه ها وقتی منو می بینند فرار میکنند منم گفتم چون میترسند گفت نه خیر گفتم چرا شما بزرگتری و اونها کوچیکند به خاطر همین از شما میترسند گفت نه خیر ثنا (خواهرش )بزرگ هست از من هم بزرگتره ولی گربه ها با اون دوستند. گربه ها چون دخترند از من میترسند!!!!!!! ...
7 آذر 1392

عکس

دو تا از عکسهای محمد امین و که مربوط به سالهای پیش هست و براتون میذارم گل پسرم اینجا تقریبا 16 ماهش بود. چه موهاش رو فشن کردند تو مهد اینجا هم که دو سال و 7 ماهش هست ...
15 آبان 1392

عکس

دو تا از عکسهای محمد امین و که مربوط به سالهای پیش هست و براتون میذارم گل پسرم اینجا تقریبا 16 ماهش بود. چه موهاش رو فشن کردند تو مهد اینجا هم که دو سال و 7 ماهش هست ...
15 آبان 1392

یاد ایام

دیشب که یاد ایام کرده بودم و داشتم آلبوم عکسهای بچه ها رو نگاه میکردم این یاددشت و که خودم نوشته بودم را پیدا کردم: دومین میوه باغ زندگیمان محمد امین در 8/6/88 روز یکشنبه ساعت 30/8 صبح ( یکی از روزهای ماه رمضان ) به دنیا آمد وزنش 50/3 بود پسری کوچک و قد بلند. از سن 20 روزگی کم کم شروع به خندیدن کرد و ما فهمیدیم که پسری خنده روست حدود سن 5/2 ماهگی مارو با چشمش تعقیب میکرد از پایان 3 ماهگی شروع به غلط زدن و خوابیدن به روی شکمش میکرد و از حدود 5/3 ماهگی کم کم سعی میکرد اشیاء را با دستش بگیرد . ادامه مطلب را ببینید.... حالا دیگه با صدای بلند می خندد خیلی مهربان و خنده رو است اگر غذایش را به موقع بخورد و مسئله ای نداشته باشد ...
15 آبان 1392

یاد ایام

دیشب که یاد ایام کرده بودم و داشتم آلبوم عکسهای بچه ها رو نگاه میکردم این یاددشت و که خودم نوشته بودم را پیدا کردم: دومین میوه باغ زندگیمان محمد امین در 8/6/88 روز یکشنبه ساعت 30/8 صبح( یکی از روزهای ماه رمضان ) به دنیا آمد وزنش 50/3 بود پسری کوچک و قد بلند. از سن 20 روزگی کم کم شروع به خندیدن کرد و ما فهمیدیم که پسری خنده روست حدود سن 5/2 ماهگی مارو با چشمش تعقیب میکرد از پایان 3 ماهگی شروع به غلط زدن و خوابیدن به روی شکمش میکرد و از حدود 5/3 ماهگی کم کم سعی میکرد اشیاء را با دستش بگیرد . ادامه مطلب را ببینید.... حالا دیگه با صدای بلند می خندد خیلی مهربان و خنده رو است اگر غذایش را به موقع بخورد و مسئله ای نداشته باشد کسی...
15 آبان 1392

موسیقی

بابایی می گفت پریروز که گل پسرو از مهد کودک برمیگردوند رادیو آوا موسیقی پخش می کرد که کمی محزون بود گل پسرم برگشته گفته: باباجون من می دونم چرا این آهنگ رو پخش می کنند یک نفر پرواز کرده رفته پیش خدا به خاطر همین (پریروز شهادت امام محمد باقر علیه السلام بود) الهی مامان فدای تو بشه که به همه چیز توجه داری ...
23 مهر 1392

موسیقی

بابایی می گفت پریروز که گل پسرو از مهد کودک برمیگردوند رادیو آوا موسیقی پخش می کرد که کمی محزون بود گل پسرم برگشته گفته: باباجون من می دونم چرا این آهنگ رو پخش می کنند یک نفر پرواز کرده رفته پیش خدا به خاطر همین (پریروز شهادت امام محمد باقر علیه السلام بود) الهی مامان فدای تو بشه که به همه چیز توجه داری ...
23 مهر 1392

شیرین زبونی

پنج شنبه که گل پسرمو از مهد کودک می آوردم تو راه محمد امین گفت : مامانی وقتی بزرگ شدم برام لباسهای بزرگ میخری مثل بابایی،منم گفتم که هم الان برات لباس میخرم هم وقتی بزرگ شدی،بعدش گفتم پسرم الان که بچه ای خوبه و میتونی حسابی بازی کنی ولی وقتی مثل بابا شدی باید همش کار کنی و پول بیاری ، محمدامین گفت: من هم کار میکنم و پول میارم گفتم مامانی از پولهات به من هم میدی کمی فکر کرد و گفت اگه یواش بیای تو گوشم بگی که به من پول بده اونوقت من هم بهت پول میدم گفتم نمیشه بهت نگم و شما خودت به من پول بدی گفت نه باید خودت یواش تو گوشم بگی تا من بهت پول بدم جلل الخالق ...
20 مهر 1392

شیرین زبونی

پنج شنبه که گل پسرمو از مهد کودک می آوردم تو راه محمد امین گفت : مامانی وقتی بزرگ شدم برام لباسهای بزرگ میخری مثل بابایی،منم گفتم که هم الان برات لباس میخرم هم وقتی بزرگ شدی،بعدش گفتم پسرم الان که بچه ای خوبه و میتونی حسابی بازی کنی ولی وقتی مثل بابا شدی باید همش کار کنی و پول بیاری ، محمدامین گفت: من هم کار میکنم و پول میارم گفتم مامانی از پولهات به من هم میدی کمی فکر کرد و گفت اگه یواش بیای تو گوشم بگی که به من پول بده اونوقت من هم بهت پول میدم گفتم نمیشه بهت نگم و شما خودت به من پول بدی گفت نه باید خودت یواش تو گوشم بگی تا من بهت پول بدم جلل الخالق ...
20 مهر 1392