محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین گل پسر مامان و بابا

روستای پاکچین

عکسها مربوط به یک گردش یکروزه (پیاده روی و کوهنوردی)به روستای پاکچین نزدیک شهرمون هست. مشغول صبحانه خوردن چه لقمه ای هم گرفته مشغول کندن و کاووش مشغول شیطنت یکمی هم بالاتر بالاخره موفق شد     ...
27 مرداد 1394

قلعه بابک

دفعه قبل که به قلعه رفتیم هوا بد شد و نتونستیم به قلعه صعود کنیم ولی پنج شنبه هفته گذشته هوا خوب بود و ما عازم کلیبر شدیم و شب رو در اتاقی که کرایه کرده بودیم گذروندیم و بماند که گل پسرمون چقدر ذوق میکرد ولی وقتی بهش گفتیم که بریم کمی بیرون قدم بزنیم گفت هوا تاریکه و ممکنه بیرون خرس باشه و من اشلا بیرون نمیام صبح زود جلوتر از ما از پله ها بدو بدو بالا میرفت! ...
28 خرداد 1394

کلیبر- قلعه بابک

جمعه از فرصت تعطیلی استفاده کردیم و راهی کلیبر شدیم البته مقصد اصلی قلعه بابک بو د گل پسرم سوالات زیادی در مورد قلعه میکرد مثلا میگفت الان اونجا سربازها هستند؟ اونجا اسلحه هست؟ و غیره و خیلی ذوق و شوق داشت که اونجا رو ببینه و غافل از اینکه ............................  اینجا نزدیک اهر هست و به زور گل پسرمو راضی کردم ازش عکس بگیرم. مسیر قلعه بابک و هوای سرد و بادی و دو دلی ما که می تونیم به قلعه برسیم یا نه ؟ محمد امین که پله های مسیر رو بدو بدو رفت بالا مه پشت سر محمد امین که هر لحظه بیشتر میشد و نوید یک هوای ............. و غافل از اینکه ، به خاطر این گفتم چون چنان تگرگی ...
30 ارديبهشت 1394

نمایشگاه کتاب

چند روز پیش رفتیم نمایشگاه بین المللی کتاب گل پسرم هر جا که غرفه ای را می دید که ویژه کشیدن نقاشی هست با کمال رغبت میرفت و نقاشی می کشید (بماند که قبلا هیچ علاقه ای به کشیدن نقاشی نداشت) وقتی هم که یکی از سالنها رو ترک کردیم پاهای بابایی و منو محکم بغل گرفت و گفت مرسی منو آوردین نمایشگاه کتاب که بتونم کلی نقاشی بکشم   به چی فکر می کنی عزیزم   این اولین نقاشی تو غرفه کاریکاتور بود این نقاشی را هم در غرفه بانک صادرات کشید اینجا غرفه کانون پرورشی کودکان و نوجوانان هست اینم نقاشیش.  باز هم خونه       ...
23 مهر 1393

جلفا

دیروز صبح به طرف جلفا رفتیم گل پسرمون می گفت بریم پارک بعد خودش نظرشو عوض کرد و گفت بریم جلفا بعد پارک از ابتدای حرکتمون با ثنا کلی بگو مگو و .... داشتند من و بابایی هم که  بالاخره بعد از 1 ساعت دوباره با آبجی ثنا دوست شدند و ما هم خوشحال  ولی باز هم ...... برای صبحانه صوفیان نگه داشتیم و بابایی با بچه ها والیبال بازی کرد و بعد از صبحانه حرکت کردیم ساعت نزدیک 11 بود به جلفا رسیدیم و رفتیم بازار روسها و بازارچه مرزی و فقط فاتح میدان گل پسرمون بود که دو تا اسباب بازی از این بازار ها بابایی براش خرید و بقیه بعد از ناهار گل پسرمون با هزارتا قربون صدقه خوابید و من هم از فرصت استفاده کردم و ازش عکس گرفتم ... به جای بال...
25 مرداد 1393

جشن فتیله

جند دقیقه پیش بابایی زنگ زد و گفت که داره محمد امین و آبجی ثنا رو میبره به جشن فتیله .غیر منتظره بود صدای خنده های ثنا و محمد امین و از گوشی می شنیدم حیف که پیششون نیستم اگه بابایی عکسی انداخت بعدا براتون میذارم ..... ...
8 خرداد 1393