محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

محمد امین گل پسر مامان و بابا

شیرین زبون

دیروز مامانی موقعیکه می رفت تا گل پسرو از مهد کودک برداره یک تصادف کوچولویی کرد بعد از اینکه گل پسرو از مهد برداشتم و آمدیم خونه توی حیاط وقتی که ماشین رو دید به باباش گفت: بابایی مگه ماشین ما اسباب بازی هست که میزنن خرابش میکنن...!!! وای ببین بچه چه چیزهایی به فکرش خطور میکنه...... ...
5 دی 1391

شیرین زبون

چند روز پیش گل پسرمون سر یک موضوعی حسابی بابایی رو کلافه کرده بود. بابایی هم برای اینکه فکرشو منحرف کنه گفت : محمد امین منو میبری شهر بازی محمد امین گفت : نه من که نمی تونم بابایی گفت: چرا؟ محمد امین: آخه من شلوار بزرگ مثل مال شما ندارم که شما رو ببرم شهر بازی (گل پسرمون منظورش این بود من که بزرگ نیستم ) !!!!!!!!!! ...
20 آذر 1391

کارمند کوچولو

بعد از زلزله ای که در 21 مردادماه در شهرهای ورزقان و اهر رخ داد مهد کودکهای شهر چند روزی تعطیل شد و من، گل پسر رو با خودم به اداره آوردم چند ساعت اول خوب بود و با کامپیوتر و اسباب بازیهای خودش مشغول شد ولی یکی دو ساعت آخر وقت اداری دیگه خسته شدو خوابش میآمد و می گفت که بریم خونمون............   ...
7 شهريور 1391

شیشه شیر

چهارشنبه ١١/٤/٩١ مامان آیلا به من گفت که چطوری آیلا جون رو از خوردن پستونک منصرف کرده منهم همون روز ظهر که محمد امین رو از مهد کودک برداشتم و بردم خونه طبق روال همیشگی وقتی ازم شیر خواست شیر را به جای شیشه شیر،  توی لیوان براش آوردم و گفتم پیشی شیشه شیر را برده برای بچه هاش تا گرسنه نمونند اولش ناراحت شد ولی بعدش احساساتی شد و گفت بازم شیشه شیر می خریم و میدیم پیشی ببره برای بچه هاش امروز بعد از گذشت سه روز بعضی وقتها مخصوصا وقتی خوابش میاد شیر را با شیشه می خواد ولی من مقاومت می کنم و ماجرای پیشی رو دوباره براش تعریف میکنم.   ...
14 مرداد 1391

یک روز در اداره مامان

دیروز 3/03/1391 مهد کودک تعطیل بود تصمیم گرفتم گل پسرو با خودم به اداره ببرم یک ساعت اول پسر خوبی بود ولی بعدا شروع کرد به شلوغی کردن منم تصمیم گرفتم ببرمش پیش  خاله سیمین ..... گل پسر کجا میری ؟ میرم پیش خاله سیمین لطفا ادامه مطلب رو ببینید....       مامان این طوری ازم عکس بگیر اینم آقا پسر ما تو اتاق خاله سیمین   خاله سیمین میگفت تا وقتیکه تو اتاق تنها بودیم اتاق و گذاشته بود رو سرش ولی وقتی دوستم آمد سرش و انداخت پائین و تا وقتی دوستم بره همانطوری ماند.... چیکار کنم مامانی خلاجت می کشیدم دیگه ..... ...
4 خرداد 1391

تفنگ

ا مروز محمد امین صبح که از خواب بیدار شد زود تفنگی که براش خریدیم و برداشت و با خودش به مهد کودک برد اصرارهای من هم برای منصرف کردنش نتیجه بخش نبود.   گل پسر تفنگ اونهم تو خیابون!!!!!!! کیشوووو......             ...
26 فروردين 1391